ما منتظران همیشه مشغول دعا
هستیم شبانهروز در ذکر و ثنا
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
داشت میگفت خداحافظ و مادر میسوخت
آب میریخت ولی کوچه سراسر میسوخت
ای قوم به حج آمده در خویش نپایید
از خود بهدرآیید که مهمان خدایید
دل را به نور عشق صفا میدهد نماز
جان را به ياد دوست جلا میدهد نماز
اینگونه که با عشق رفاقت دارد
هر لحظه لیاقت شهادت دارد
بهار آمد بهار من نیامد
گل آمد گلعذار من نیامد
از زخم شناسنامه دارند هنوز
در مسجد خون اقامه دارند هنوز
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری
ز آه سینۀ سوزان ترانه میسازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه میسازم