خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت