پیشانیات
از میان دیوار میدرخشد
به گونۀ ماه
نامت زبانزد آسمانها بود
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست