مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
دیدند که کوهِ آرزوشان، کاه است
صحبت سر یک مردِ عدالتخواه است
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است