ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
پیشانیات
از میان دیوار میدرخشد
به گونۀ ماه
نامت زبانزد آسمانها بود
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم
در جام دیده اشک عزا موج میزند
در صحن سینه شور و نوا موج میزند
با آن که آبدیدۀ دریای طاقتیم
آتش گرفتهایم که غرق خجالتیم