سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
ای مشعل دانش از تو روشن
وی باغ صداقت از تو گلشن
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را