سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را
ای مشعل دانش از تو روشن
وی باغ صداقت از تو گلشن
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را