پای زخم آلود من! طاقت بیاور میرسی
صبح فردا محضر ارباب بیسر میرسی
گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را
مرگ من بود دمی کز تو جدایم کردند
در همان گوشۀ گودال فدایم کردند
پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟
این سرزمین غمزده در چشمم آشناست
دوباره عطر گل یاس در حرم پیچید
و قلبها شده روشن در آستانۀ عید