هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست
ببار، ابر بهاری، ببار! کافی نیست
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظهها با تو چه زیباست اگر بگذارند
باران ندارد ابرهای آسمانش
باران نه اما چشمهای مهربانش...
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست