پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظهها با تو چه زیباست اگر بگذارند
باران ندارد ابرهای آسمانش
باران نه اما چشمهای مهربانش...