هر نسیمی خسته از کویت خبر میآورد
چشم تر میآورد، خونِ جگر میآورد
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
نه فقط سرو، در این باغِ تناور دیده
لالهها دیده ولیکن همه پرپر دیده
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست