مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
پیشانیات
از میان دیوار میدرخشد
به گونۀ ماه
نامت زبانزد آسمانها بود
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود