ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
ای مشعل دانش از تو روشن
وی باغ صداقت از تو گلشن
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
نشسته سایهای از آفتاب بر رویش
به روی شانهٔ طوفان رهاست گیسویش
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم