او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
یادم آمد شب بیچتر وکلاهی
که به بارانی مرطوب خیابان
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو میآید
نفسهایم گواهی میدهد بوی تو میآید
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟
خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن
شریک روزهای سخت و شبهای خطر بودن