برای از تو سرودن، زبان ما بستهست
که در برابر تو، شعر، دست و پا بستهست
رو به زیبایی او چشم تماشاست بلند
سمت بخشندگیاش دست تمناست بلند
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن
شریک روزهای سخت و شبهای خطر بودن
چند روزیست فقط ابر بهاری شب و روز
ابر گریانی و جز اشک نداری شب و روز