بر شانۀ یارش بگذارد سر را
بردارد اگر او قدمی دیگر را
ای بستۀ تن! تدارک رفتن کن
تاریک نمان، چشم و دلی روشن کن
سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
انگار پی نان و نوایید شما
چون مردم کوفه بیوفایید شما
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
حُر باش و ادب به زادۀ زهرا کن
خود را چو زهیر، با حیا احیا کن
گرفته درد ز چشمم دوباره خواب گران را
مرور میکنم امشب غم تمام جهان را
رسید جمعهٔ آخر سلام قدس شریف
سلام قبلهٔ صبر و قیام، قدس شریف
دنیاست در تلاطم و طوفان کران کران
خشم و خشونت و غم کشتار بیامان