امروز دلتنگم، نمیدانم چرا! شاید...
این عمر با من راه میآید؟ نمیآید؟
به واژهای نکشیدهست منّت از جوهر
خطی که ساخته باشد مُرکّب از باور
وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود