ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
تا که نامت بر زبان آمد زبان آتش گرفت
سوختم، چندان که مغز استخوان آتش گرفت
غریبه! آی جانم را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
آنجا كه حرف توست دگر حرف من كجاست؟
در وصل جای صحبت از خویشتن كجاست؟
از چارسو راه مرا بستند
از چارسو چاه است و گمراهی
و انسان هرچه ایمان داشت پای آب و نان گم شد
زمین با پنج نوبت سجده در هفت آسمان گم شد
این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست
برگرد ای توسل شبزندهدارها
پایان بده به گریۀ چشمانتظارها
ای یکهسوار شرف، ای مردتر از مرد!
بالایی من! روح تو در خاک چه میکرد؟
همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم
در کولهبار غربتم یک دل
از روزهای واپسین ماندهست