خّرم آن دل که از آن دل به خدا راهی هست
فرّخ آن سینه که در وی دل آگاهی هست
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
این سر شبزده، ای کاش به سامان برسد
قصۀ هجر من و ماه به پایان برسد
به تمنای طلوع تو جهان، چشم به راه
به امید قدمت، کون و مکان چشم به راه
چشمها پرسش بیپاسخ حیرانیها
دستها تشنهٔ تقسیم فراوانیها