وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
با بستن سربند تو آرام شدند
در جادۀ عشق، خوشسرانجام شدند
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم