خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
زهی آن عبد خدایی که خداییست جلالش
صلوات از طرف خالق سرمد به جمالش
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟