خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
زهی آن عبد خدایی که خداییست جلالش
صلوات از طرف خالق سرمد به جمالش
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟