غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
هنوز طرز نگاهش به آسمان تازهست
دو بال مشرقیاش با اُفق هماندازهست
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد