تا نگردیدهست خورشید قیامت آشکار
مشتِ آبی زن به روی خود، ز چشمِ اشکبار
با ریگهای رهگذر باد
در خیمههای خسته بخوانید
ماه فرو ماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست