ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
ای غم، تو که هستی؟ از کجا میآیی؟
هر دم به هوای دل ما میآیی
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
دل جام بلی ز روی میل از تو گرفت
تأثیر، ستارهٔ سهیل از تو گرفت
جبریل گل تبسّم آورد از عرش
راهی غدیر شد خُم آورد از عرش
آن صبح سراسر هیجان گفت اذان را
انگار که میدید نماز پس از آن را
صدای پای شما... نه، صدای بال میآید
کسی فراتر از امکان و احتمال میآید
جهان نبود و تو بودی نشانۀ خلقت
همای اوج سعادت به شانۀ خلقت
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
گاهی از کوچههای مدینه یک صدای قدیمی میآید
بین فرزند و مادر نشان از گفتگویی صمیمی میآید!
دل در صدف مهر علی، دل باشد
جانها به ولایش متمایل باشد
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی
برخاست، که عزم و استواری این است
بنشست، که صبر و بردباری این است
از نو شکفت نرگس چشمانتظاریام
گل کرد خارخار شب بیقراریام
علی که بی گل رویش، جهان قوام نداشت
بدون پرتو او، روشنی دوام نداشت