ماه فرو ماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت
کريم السّجايا، جميل الشّيم
نبّى البرايا، شفيع الامم