نام تو را نوشتم و پشت جهان شکست
آهسته از غم تو زمین و زمان شکست
غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
این صورت سپید، به سرخی اگر رسید
کارم ز اشک با تو به خونِ جگر رسید
کشتی باورمان نوح ندارد بیتو
زندگی نیز دگر روح ندارد بیتو
نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشم
که شاعرت شده، مقبول خاطرت باشم
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
اوصاف تو از ابتدا تا انتها نور
آیینهای، آیینهای سر تا به پا نور
جاریست در زلالی این دشت آسمان
با این حساب سهم زمین «هشت آسمان»
خم شدم زیرِخط عشق سرم را بوسید
دمِ پرواز پدر بال و پرم را بوسید
عطر تن پیمبر از این خانه میرود
بال ملک معطر از این خانه میرود
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
از خاک میروم که از آیینهها شوم
ها میروم از این منِ خاکی جدا شوم
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
اگرچه زود؛ میآید، اگرچه دیر؛ میآید
سوار سبزپوش ما به هر تقدیر میآید
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
دنیا شنید آه نیستانی تو را
بر نیزه دید آینهگردانی تو را
در سرخی غروب نشسته سپیدهات
جان بر لبم ز عمر به پایان رسیدهات
وقتی که با عشق و عطش یاد خدا کردی
احرام حج بستی و عزم کربلا کردی
رفتی و با غم همسفر ماندم در این راه
گاه از غریبی سوختم گاه از یتیمی
یک روز به هیأت سحر میآید
با سوز دل و دیدهٔ تر میآید
آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بیامام شد
با زمزمی به وسعت چشم تر آمدم
تا محضر زلالترین کوثر آمدم
ای سورۀ نامت، تفسیر أعطینا
زهراترین زینب، زینبترین زهرا
«هل من مبارز»... نعره دنیا را تکان میداد
در خندقی خود کنده، شهر از ترس جان میداد
ای جذبهٔ ذیالحجه و شور رمضانم
در شادی شعبان تو غرق است جهانم