شب در دل خویش جستجویی کردیم
در اشک دوباره شستشویی کردیم
با ظلم بجنگ، حرف مظلوم این است
راهی که حسین کرده معلوم این است
آن مرغ که پر زند به بام و در دوست
خواهد که دهد سر به دم خنجر دوست
ای نابترین معانی واژۀ خوب
ای جوشش خون گرمتان شهر آشوب
بیا ای دل از اینجا پر بگیریم
ره کاشانۀ دیگر بگیریم
مرگ بر تازیانهها
تازیانههای بیامان، به گردههای بیگناه بردگان
بیا به خانۀ آلالهها سری بزنیم
ز داغ با دل خود حرف دیگری بزنیم
دلتنگی همیشۀ بابا علی علی!
سردارِ لشکر من تنها علی علی!
صبح بیتو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بیتو حتّی مهربانی حالتی از کینه دارد
در این کشتی درآ، پا در رکاب ماست دریاها
مترس از موج، بسم الله مجراها و مُرساها
آری همین امروز و فردا باز میگردیم
ما اهل آنجاییم، از اینجا باز میگردیم
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
زود بیدار شدم تا سرِ ساعت برسم
باید اینبار به غوغای قیامت برسم
چشمههای خروشان تو را میشناسند
موجهای پریشان تو را میشناسند
جان آمده رفته هیجان آمده رفته
نام تو گمانم به زبان آمده رفته
دوباره گفتم: دیگر سفارشت نکنم
دوباره گفتم: جان تو و حسین، پسر!
قرار بود که عمری قرار هم باشیم
که بیقرار هم و غمگسار هم باشیم