بستند حجله در میان آسمانها
با خون سربازان ما رنگینکمانها
سرسبزی ما از چمن عاشوراست
در نای شهیدان، سخن عاشوراست
خم شدم زیرِخط عشق سرم را بوسید
دمِ پرواز پدر بال و پرم را بوسید
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
نشست یک دو سه خطّی مرا نصیحت کرد
مرا چو دوست به راه درست دعوت کرد
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است