با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
ای مشعل دانش از تو روشن
وی باغ صداقت از تو گلشن
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
نه جسارت نمیکنم اما
گاه من را خطاب کن بانو
تا داشتهام فقط تو را داشتهام
با نام تو قد و قامت افراشتهام
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را