میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی
عبّاس من! دیدی امّا مانند خواهر ندیدی
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
«عشق، سوزان است بسم الله الرحمن الرحیم
هر که خواهان است بسم الله الرحمن الرحیم»
زمین، به زمزمه میآید، همان شبی که تو میآیی
همان شب آمنه میبیند، درون چشم تو دنیایی
لب ما و قصۀ زلف تو، چه توهمی! چه حکایتی!
تو و سر زدن به خیال ما، چه ترحمی! چه عنایتی!
رُخش چه صبح ملیحی، لبش چه آب حیاتی
علی اکبر لیلاست بَه چه شاخه نباتی
چشم تا وا میکنی چشم و چراغش میشوی
مثل گل میخندی و شببوی باغش میشوی