اول دفتر به نام خالق اکبر
آنکه سِزَد نام او در اولِ دفتر
شبنشینانِ فلک چشم ترش را دیدند
همهشب راز و نیاز سحرش را دیدند
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظهها با تو چه زیباست اگر بگذارند
باران ندارد ابرهای آسمانش
باران نه اما چشمهای مهربانش...