در سایۀ این حجاب نوری ازلیست
هر چند زن است اما آواش جلیست
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
دلم کجاست تا دوباره نذر کربلا کنم
و این گلوی تشنه را شهید نیزهها کنم
زمین تشنه و تنپوش تیره... تنها تو
هزار قافله در اوج بیکسیها تو
شبی که بر سر نی آفتاب دیدن داشت
حدیث دربهدریهای من شنیدن داشت
آنسو نگران، نگاه پیغمبر بود
خورشید، رسول آه پیغمبر بود