آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید
مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است
زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است
غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته