او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است
زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته