آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت
مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است
زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است
غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته