ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
روز عاشوراست
کربلا غوغاست
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم