به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
الهی سینهای ده آتش افروز
در آن سینه دلی، وآن دل همه سوز
به نام چاشنیبخش زبانها
حلاوتسنج معنی در بیانها...
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
من غم و مهر حسین با شیر از مادر گرفتم
روز اول کآمدم دستور تا آخر گرفتم