او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
چه خوش باشد که راه عاشقی تا پای جان باشد
خصوصاً پای فرزند علی هم در میان باشد
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
زره پوشیده از قنداقه، بیشمشیر میآید
شجاعت ارث این قوم است، مثل شیر میآید