رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
چه خوش باشد که راه عاشقی تا پای جان باشد
خصوصاً پای فرزند علی هم در میان باشد
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
زره پوشیده از قنداقه، بیشمشیر میآید
شجاعت ارث این قوم است، مثل شیر میآید
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟