آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
این عطر دلانگیز که از راه رسیده
بخشیده طراوات به دل و نور به دیده
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
چرا چو خاک چنین صاف و ساده باید مرد؟
و مثل سایه به خاک اوفتاده باید مرد؟
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است