او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
اول دفتر به نام خالق اکبر
آنکه سِزَد نام او در اولِ دفتر
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت