عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت