با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت