مردم که شهامت تو را میدیدند
خورشید رشادت تو را میدیدند
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
نشسته سایهای از آفتاب بر رویش
به روی شانهٔ طوفان رهاست گیسویش
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست