آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست