رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
ز هرچه بر سر من میرود چه تدبیرم
که در کمند قضا پایبند تقدیرم
...ای صبح را ز آتش مهر تو سینه گرم
وی شام را ز دودۀ قهر تو دل چو غار
ای به سزا لایق حمد و ثنا
ذات تو پاک از صفت ناسزا
از ابتدای کار جهان تا به انتها
دیباچهای نبود و نباشد بِه از دعا
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری