یکباره میان راه پایش لرزید
مبهوت شد، از بغض صدایش لرزید
هستی ندیده است به خود ماتم اینچنین
کی سایهای شد از سر عالم کم اینچنین؟
مانند گردنبند دورِ گردن دختر
مرگ اين چنين زيباست، از اين نيز زيباتر
لبتشنهای و یادِ لب خشک اصغری
آن داغ دیگریست و این داغ دیگری
اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده
با دستِ بسته است ولی دستبسته نیست
زینب سرش شكسته ولی سرشكسته نیست