از فرّ مقدم شه دین، ختم اوصیا
آفاق، با بَها شد و ایّام، با صفا
روی تو را ز چشمۀ نور آفریدهاند
لعل تو از شراب طهور آفریدهاند
صدای بال ملائک ز دور میآید
مسافری مگر از شهر نور میآید؟
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کردهاند اردیبهشتی میرسد از راه
ای ولی عصر و امام زمان
ای سبب خلقت کون و مکان
ای مدنی برقع و مکی نقاب
سایهنشین چند بود آفتاب
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود