او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
آقا سلام بر تو و شام غریب تو
آقا سلام بر دل غربت نصیب تو
گرچه تا غارت این باغ نماندهست بسی
بوی گل میرسد از خیمۀ خاموش کسی
تو را در کجا، در کجا دیده بودم؟
تو را شاید آن دورها دیده بودم...